SöySəl Evi--- خانه شعر تركي

ناظيم حكمت

یکشنبه 1 مرداد 1391
+0 به یه ن


 

 

نگاهتان خطا مي‌رود،

درست ديدن هم هنر است،

درست انديشيدن هم هنر است.

دستان هنرآفرينتان گاه بلاي جانتان مي‌شود

خميري فراوان را ورز مي‌دهيد، لقمه اي از آن را خود نمي‌چشيد،

براي ديگران بردگي مي‌كنيد و فكر مي‌كنيد آزاديد،

عني را غني‌تر مي سازيد و اين را آزادي مي‌ناميد!

 

سوم ژوئيه، سالروز مرگ «ناظم حكمت»، شاعر آزاديخواه و مبارز تركيه است.

 

***

«ناظم حكمت» شاعر ترقي‌خواه ترك، در بيستم ژانويه‌ي سال 1902 در شهر «سالونيك» در تر كيه به‌دنيا آمد. او در خانواده اي هنرمند رشد و پرورش يافت. مادر، نقاش بود و پدر بزرگ، اديبي شاعر. در چنين خانواده‌اي و در جمع دوستاني اهل ادب و فرهنگ بود كه او با شعر آشنا شد.

 

در هفده‌سالگي اولين مجموعه شعر خود را به چاپ رساند. ناظم جوان، سبك پدر بزرگ را در سرايش اشعارش نمي‌پسنديد و اعتقاد داشت:

« من شعرهاي او را هرگز به‌درستي نفهميدم زيرا در قالب اوزان عروضي كهن بود و پر از واژه‌هاي عربي و فارسي».

 

 ناظم حكمت اما در سرودن اشعارش، قالب‌هاي شعر كهن را درهم ريخت و شعر نو تركيه را بنيان نهاد. دريافت او آن بود كه آن قالب‌ها كلام او را زنداني وزن و قافيه‌هاي دشوار مي‌سازد. با اين كار، او گستره‌ي وسيع‌تري را فراروي خود قرار داد كه از مرزهاي كشورش فراتر مي‌رفت و جهاني را دربر مي‌گرفت.

 

 «ناظم حكمت» را به جرأت مي‌توان پدر شعر نو تركيه دانست. او در فضاي نوسرايي شعر تركيه از «ماياكوفسكي» شاعر درام‌نويس روسي تأثير پذيرفت و آن را در كشور خود رواج داد. محتواي انساني و آزادي‌خواهانه‌ي اشعارش و سبك و زباني را كه براي سرودن برگزيده بود، شعر او را به فراسوي مرزهاي تركيه  كشاند و محبوبيت او را دوچندان ساخت.

 

آنچه كه شخصيت او را در نزد ديگر مردم جهان برجسته مي‌ساخت، باور به اصل آزادي، حرمت و ارزش انساني بود كه او آن را به عنوان يك اصل خدشه‌ناپذير در زندگي، حق هر فرد و امري ضروري براي زيستن مي‌دانست. او بر اين باور بود كه با نبود چنين اصلي در زندگي ، در آن سوي ميله‌هاي زندان كه آزاديش مي‌نامند، باز هم بند است و قفس. اما بند و قفسي از نوع ديگر.

 

ما را به بند كشيده‌اند

زنداني‌مان كرده‌اند

مرا در اين درون

و تو را در آن بيرون

اما چيزي نيست اين

ناگوار هنگامي‌ست كه برخي

دانسته يا ندانسته

زندان را در درون خود مي‌پرورانند

 

 

 

ناظم حكمت در زندان

 

او با وجود سال‌هاي دشوار و طاقت فرساي در بندبودن، نه تنها در باورهايش نسبت به عشق و زندگي خللي واردنيامده بود بلكه بر اين اصل باورمند مانده بود كه عشق نيز درگستره‌ي احترام به شرف و حرمت انساني و داشتن آزادي است كه مي‌تواند ببالد و به بار نشيند.

 

در انديشه‌ي او، داشتن هر تفكر و باوري بدون عشق به انسان‌ها بي‌معني است. براي او شعر و عشق، هميشه پديده‌هاي ارزشمندي بوده‌است:

 

زندگي يعني اميد، عشق من!

زيستن، مشغله‌اي جدي‌ست

درست مثل دوست داشتن تو

 

محتواي شعر«ناظم حكمت» زبان حال همه‌ي كساني است كه زنده‌اند، اما زندگي نمي‌كنند و رنج مي‌برند. خود او مي‌گويد:

«در شعر از عشق، صلح، انقلاب، زندگي، مرگ، شادي، اندوه، اميد و نااميدي سخن مي‌گويم. مي‌خواهم هرآنچه كه ويژه‌ي انسان است، ويژه‌ي شعر من نيز باشد».

 

 

«ناظم» با شاعران، نويسندگان و هنرمندان متعهد و مبارز بسياري چون «آراگون»، «پابلو نرودا»، «نيكلاس گيلين» و «سارتر» باب دوستي و آشنايي گشوده بود. زندگي و اشعار او در جهان حس احترام  و همدردي بسياري را نسبت به او برانگيخت. از همين رو زماني كه در بند بود، تلاش زيادي براي آزادي او صورت گرفت.

 

در ايران نيز او در ميان شاعران و نويسندگان پيشرفته جايگاه ارزشمندي داشت. گفته مي‌شود كه «نيما» او را شناخت، سبك شعرش را پسنديد و آن را نمونه‌ي مناسبي براي ساختار شعر نو در ايران كه دوران كودكي خود را مي گذراند، قرار داد.

  

«ناظم» در جواني، آكادمي نيروي دريايي تركيه را برگزيد اما پس از جنگ جهاني اول، شغل خود را رها كرد و براي كار تدريس به شرق تركيه رفت. بعدها به كار روزنامه‌نگاري پرداخت و به فعاليت هاي سياسي نيز كشيده شد. در قيامي كه عليه «آتاتورك» صورت گرفت، شركت كرد و از طرف نيروهاي دولتي دستگير و به بيست و هشت سال و چهار ماه زندان محكوم گرديد. در حالي كه دوازده سال از بهترين سال‌هاي زندگي خود را در زندانهاي تركيه گذرانده بود با استفاده از عفو عمومي، آزاد شد.

 

 او در سال 1951، مخفيانه استانبول را ترك كرد و همان سال نيز دولت تركيه از او سلب تابعيت كرد. در مجموع هفده سال از عمرش را در زندان گذراند و سال‌هاي پاياني عمر را در تبعيد. در آغاز در كشور بلغارستان زندگي مي‌كرد و سپس تا زمان مرگ در شوروي سابق زيست.

 

او در سال 1952 با «پابلو نرودا» آشنا شد و در همين سال جايزه‌ي صلح را نيز دريافت كرد و در 1955 در كنگره‌ي صلح «هلسينكي» شركت كرد.

 

 

                                                  در فستيوال 1951 

 

شعر زير را «پابلو نرودا»، پس از مرگ «ناظم حكمت» در اندوه از دست دادن او سروده‌است:

 

چرا مُردي ناظم!

اينك بي‌سروده‌هاي تو چه كنيم؟

 كجا جويم چشمه‌اي را كه در آن

لبخندي باشد؟

كه به گاه ديدارمان، در چهره‌ي تو بود

نگاهي همچون نگاه تو،

آميزه‌اي از آب و آتش

مالامال از ملال و شادي و رنج

 

***

اينك دسته‌گلي از گل‌هاي داوودي شيلي

نثار تو باد!

بي‌تو در جهان چه تنهايم

از دوستي‌ات كه برايم نان بود،

و نيز فرو نشاننده‌ي عطشان ما،

و به خونم توان مي‌داد،

بي‌نصيب ماندم.

 

قدرت حاكمه و نيروهاي محافظه‌كار تركيه از شعر او، به سبب نيروي برانگيزاننده و ويژگي قوي مردمي و انساني آن هراس داشتند و هنوز هم دارند. زيرا پس از گذشت اين همه سال از مرگ او، اثري از اشعارش در كتاب‌هاي درسي و آموزشي تركيه ديده نمي‌شود.

 

بخشي از آثار او بيانگر درد دوري از ميهن و كاشانه‌ي اوست. اين حسرت دروني را در يكي از شعرهايش بازتاب داده و خواسته كه پس از مرگش، او را در دهكده‌‌اي در آناتولي به خاك بسپارند. دريغا چنان نشد كه او آرزو مي‌كرد.

 

«ناظم حكمت» در سحرگاه روز سوم ژوئيه 1963 در مسكو، در سن 61 سالگي چشم از جهان فرو بست و صدايش كه ترانه‌خوانِ اميدها و آرزوهاي آينده‌ي انسان‌‌هايي بود كه براي نان، آزادي، برابري و حرمت انساني مبارزه مي‌كردند خاموش شد.

 

سازمان علمي و فرهنگي سازمان ملل (يونسكو) سال 2002 ميلادي را كه بزرگداشت صدمين سال تولد او بود، به جهت جايگاه ارزشمند او در ادبيات متعهد جهان، سال «ناظم حكمت» اعلام كرد.

 

آثار «ناظم حكمت»:

 

آثاري كه در طول ساليان مبارزه و تبعيد از او باقي مانده، بيش از 14 مجموعه و 11 نمايشنامه‌ است كه به  زبانهاي بسياري در دنيا برگردانده شده‌است. دو رمان نيز به نام‌هاي «خون سخن مي‌گويد» و «برادر زندگي زيباست» دارد كه رمان اولي را در آغاز با نام مستعار «اورهام سليم» نوشته‌است  و رمان دوم آخرين اثر اوست كه آن را حدود يك سال پيش از مرگ خويش به قلم آورده است.

تعدادي ديگر از آثار معروف ناظم حكمت

ابر دلباخته، برادر زندگي زيباست، خون سخن نمي‌گويد، شمشير داموكلس، طغيان زنان، رمان رمانتيك‌ها، فرياد وطن، شهري كه صدايش را از كف داده‌است، جمجمه، خانه آن مرحوم، خون خاموشي مي‌گيرد، نام گم كرده، حماسه شيخ بدرالدين، چشم اندازهاي انساني كشور من، تبعيد چه حرفه دشواري است، از ياد رفته، تصويرها، شيخ بدرالدين پسر قاضي، سيماونا، چشم اندازهاي آدمي، شيرين و فرهاد صباحت، مهمنه بانو و آب سرچشمه كوه بيستون، يوسف و زليخا، حيله، آيا ايوانوويچ وجود داشته‌است، گاو، ايستگاه، تارتوف، چرا بنرچي خودكشي كرد، چهره‌ها تلگرافي كه در شب رسيد، نامه‌ها به تارانتا بابو، شهر بي نام، پاريس گل من، آدم فراموش شده، فرهاد و شيرين و عوضي...

 


















دو شعر از ناظم حكمت:

 

روشنايي پيش مي‌آيد

و مرا دربرمي‌گيرد

دنيا زيباست

        و دستانم از اشتياق سرشار

نگاه از درختان برنمي‌گيرم

    كه سبزند و بار آرزو دارند

راه آفتاب از لا‌به‌لاي ديوارها مي‌گذرد

 

             ***

پشت پنجره‌ي درمانگاه نشسته‌ام

بوي دارو رخت بربسته

مبخك‌هاي جايي شكفته‌اند

                مي‌دانم

اسارت مسئله‌اي نيست

ببين!

مسئله اينست كه تسليم نشوي

 

ناظم حكمت _ 1948

درمانگاه زندان

 

جهان

 

من و دوره گرد گذرمان

بغايت در آمريكا گمناميم.

با اين همه

از چين تا اسپانيا، از دماغه اميد‌نيك تا آلاسكا

در هر وجب از آب و خشكي، دوستاني دارم

و دشمناني.

چنان دوستاني كه يكبار نيز، هم را نديده ايم

مي‌توانيم اما بميريم

 از بهر ناني برابر، آزادي برابر،

رويايي برابر

و آنچنان دشمناني

 تشنه بخون من،

و من به خونشان.

قدرتم از آن

كه نيستم تنها

در اين گسترده دنيا.

جهان و خلقش نمايانند در قلب من

آشكارند در علم من.

به آرامي و صراحت،

پيوسته ام

به پيكار عظيم.

 

    

 

آرامگاه ناظم حكمت

 

شعر زير را هوشنگ ابتهاج (هـ. ا. سايه)براي ناظم حكمت سروده‌است:

 

به ناظم حكمت

 

مثل يك بوسه‌ي گرم،

مثل يك غنچه‌ي سرخ،

مثل يك پرچم خونين ظفر،

دلِ افراخته‌ام را به تو مي‌بخشم،

                       ناظم حكمت!

و نه تنها دل من،

همه‌جا خانه‌ي توست:

دل هر كودك و زن،

دل هر مرد،

                       دل هر كس كه شناخت

بشري نغمه‌ي اميد تو را، كه در آن هر شب و روز

زندگي رنگ دگر، طرح دگر مي‌گيرد.

 

                         ***

زندگي، زندگي

                   اما، نه بدينگونه كه هست

نه بدينگونه پليد

نه بدينگونه كه اكنون به ديار من و توست،

به دياري كه فرو مي‌شكنند

شبچراغي چو تو گيتي‌افروز

وز سپهر وطنش مي‌رانند

اختري چون تو، پيام‌آور روز.

ليك، ناظم حكمت!

روي كاغذ زكسي

وطنش را نتوانند گرفت.

آري، اي حكمت: خورشيد بزرگ!

شرق تا غرب ستايشگر توست،

وز كران تا به كران، گوش جهان

پرده‌ي نغمه‌ي جانپرور توست.

جغدها

در شب تب‌زده‌ي ميهن ما،

مي‌فشانند به خاك

هر كجا هست چراغي تابان،

و گل غنچه‌ي باغ ما را

به ستم مي‌ريزند

زير پاي خوكان.

و به كام خفاش

پرده مي‌آويزند

پيش هر اختر پاك

كه به جان مي‌سوزد،

وين شبستان فروريخته مي‌افروزد.

 

              ***

ليك جانداروي شيرين اميد

همچو خون خورشيد مي‌تپد در رگ ما.

و گل گم‌شده سر مي‌كشد از خاك شكيب.

غنچه مي‌آرد بي‌رنگ فريب،

و به ما مي‌دهد اين غنچه نويد

از گل آبي صبح

خفته در بستر خون، خورشيد.

 

             ***

 

نغمه‌ي خويش رها كن، حكمت!

تا فروپيچد در گوش جهان

و سرود خود را

چو گل خنده‌ي خورشيد، بپاش

از كران تا به كران!

جغدها، خفاشان

مي‌هراسند ز گلبانگ اميد

مي‌هراسند زپيغام سحر....

 

بسرائيم و بخوانيم، رفيق!

نغمه‌ي خون شفق

نغمه‌ي خنده‌ي صبح.

پرده‌ي نغمه‌ي ماست

گوش فرداي بزرگ.

و نوابخش سرود دل ماست

لب آينده‌ي پاك...

 

                                         هوشنگ ابتهاج(هـ. ا. سايه)

                                            تهران، اسفند 1330

 

 ***

ويژه برنامه‌اي را كه به مناسبت بزرگداشت ناظم حكمت در سال 2002 تهيه شده، در اينجا بشنويد.

 


منبع:در سايه روشن كلام

       پي سي ورلد



بؤلوم : ناظم حكمتAN-TR
یازار : ائشيلداق


بلاگا گؤره



    شعر توركي- خانه شعر توركي-شاعران و اديبان تورك-بيوگرافي شاعران تورك-زندگي نامه شاعران تورك-سويسل-
    شعر تركي-خانه شعر تركي-شاعران و اديبان ترك-بيوگرافي شاعران ترك-زندگي نامه شاعران ترك-

بؤلوم لر

سون یازیلار

باغلانتی لار

یولداش لار

آرشیو

ایمکان لار

سایغاج