سه شنبه

27 شهريور 1386

6 رمضان 1428

18.Sep.2007

زخم هزار ساله حيدربابا

حسين اميري

مردي با زخم هاي هزارساله، مردي با عشقي قديمي، بازمانده از اسطوره اي اشك آلوده، وقت سرودن، خاطره هايش را به دندان مي گيرد تا چون آهويي خسته، شعر، اين كودك بي پناهش را از سيلاب انفعال و خودباختگي، به سلامت بگذراند.
حيدربابا! كودكان صف كشيده براي تماشايت را خبر كن؛ مادربزرگ خاطره هايت را صدا كن؛ به آنها بگو كه دنيا، دروغ ظاهرانديشان است و آيينه دق عاشقان.
حيدربابا! هنوز كودكي با صورت مسن و قد خميده، در خاطرات سرسبز تو، دارد تمرين فراموش نكردن مي كند.
حيدربابا! فراموش نكني او را كه تا آخرين جرعه نگاهش، عكس خيالت را از قاب ديده پاك نكرد.
حيدربابا! به كودكان خرامان در دامن سبزت بگو خدا، فراموشكاران را دوست ندارد.
شهريار سخن

زمان هميشه دير مي آيد، ناز زمانه، هميشه نوش داروي بعد از مرگ نياز است.
سهراب خاطره ها، رستم خيال پارسي دوستان را راحت نمي گذارد. ولي تو، اسب زين كرده ماندن در حقيقت احساس بشر بودي؛ ماندن در كودكي فطرت و رفتن به بزرگي علم و تجربه.
انديشه الهي ات، در شعري ساده و گوارا، بر كودكي قلب پاك بشر مي نشست.
تو شهريار زيباي بي پيرايه بودي!
تو شهريار سخن بودي.
طبيب يا شاعر؟

زندگي زيباست؛ مثل خاطرات كودكي پير طريقتي آشفته جان، مثل حسرت عاشقي شيدا، مثل آرزوي روستازاده اي غربت نشين.
زندگي زيباست؛ مثل طبيبي شاعر، مثل سالخورده اي كه در ميان ذرات عالم، دنبال آفتاب صبح جواني اش مي گردد، مثل ابهت شعر حافظ در نگاه مردي در عصر آهن، آه و تنهايي.
شمس تبريز

پشت خاكريز تنهايي ام، پيرمردي به مهماني آمده تا اين خاك و اين جان را تصنيف كند. فردوسي عاشق پيشه اي آمده تا از رستم تفكر بسيجي، شعر بگويد. سعدي شيرين زباني آمده تا قصه گوي همت هم رزمانم باشد.
پيرمردي شاعرپيشه آمده تا تيشه فرهادي ام را بسرايد؛ و تفنگم را، عشقم را، همتم را.
تبريز آمده تا شَمْس ِ سماع عاشقانه ام باشد؛ در هواي مرگ تانك ها و توپ ها.
از شهريار ملكي آمده كه مردانش از جنس عشق و شعر و حماسه اند.
اگر «حيدربابا» نبود...

رقيه نديري

دست هايت را دور «حيدربابا» قلاب مي كني؛ تا سنگ ها و چشمه ها و گل هايش در تو حلول كنند. «حيدربابا» تو را شاعر مي كند و تو او را به جاودانگي آشيل مي رساني. در آن پلك مي زني، تصوير مي آيد؛ تصوير پيرهني از ابر، باران، صداي مؤذن، پنجه هاي حنابسته دختركان و... اين همه، گذشته توست. زادگاهت، حيدرباباست؛ در آن دويده اي، خنديده اي، گريسته اي و صداي ساز عاشق ها را سر كشيده اي.
حيدربابا تو را شاعر روستا كرده است و تو همه شاعرانگي ات را در آن قاب گرفته اي.
اگر حيدربابا نبود، تو در تاريخ گم مي شدي و زمان، عاشقانه هايت را به فراموشي مي سپرد.
اگر حيدربابا نبود، به اوج نمي رسيدي و احساس ترد آذري ات، اين سان زلال و شفاف نمي جوشيد.
ما را به سرزمين كودكي ها برد

اكنون بر فراز حيدربابا ايستاده اي تا گذشته ما را در آمد و شد اين زمانه بي تفاوت، حراست كني.
شعرت، شيرين ترين شكر تبريز است؛ سوغاتي مباح، كه وقتي در كام ها مي ريزد، «كودكي» مي آورد؛
و كودكان، مست ترين موجودات دوست داشتني آفرينشند كه در معصوميتشان، پناه مي گيريم.
حيدربابا، گوشه اي از مهرباني خداوند است و تو، واسطه اين مهرباني شده اي تا آن را براي ديوارهاي تنهايي ما قاب بگيري و به دوردست ترين قلب مغموم برساني تا غم هايش را بخندد و تو را همزاد لحظه هاي بي هم زبانش بداند.
كهن سُراي معاصر

منسيه علي مرادي

سال 1285 شمسي، نوزادي در تبريز به دنيا پلك گشود كه مي رفت تا در دارستان شعر و ادب پارسي، ريشه بدواند و شاخه شاخه غزل و رباعي و مثنوي بليغش را بر پهنه آسمان نيلگون ادب و هنر بگستراند.
«استاد سيدمحمدحسين بهجت تبريزي» علم آموزي اش را از مدرسه «متحده» و «فيوضات» تبريز، آغاز كرد و تا «دارالفنونِ» تهران، و آخرين كلاس هاي طب رساند. همهمه داغ تحصيل و مشغله هاي درسي؛ انگار بندي شده بود و دست و پايِ روح سيّال و گردشگر اين پروانه گلبرگ نشين را سخت در هم مي فشرد. براي رهايي قامت روح و روانش كوشيد و سرانجام، رداي سپيد طبابت از تن درآورد و از پشت تخت و تيغ جرّاحي و «سُرنگ» و «كپسول» و دارو، پا پس كشيد و آرام و زلال، قدم بر دشت پهناور شعر و ادب پارسي نهاد و خنكاي زلال عرفان و لذت ادبي را با بندبند استخوان احساس كرد.
«حيدربابا» يعني دانه دانه شعر زلال

شِكَر و شيريني، سرريز مي شود از منظومه «حيدربابا». كوچه باغ هاي اين بوستان، دل ها را سوي قصه هاي يكرنگ «يكي بود، يكي نبود» بچه ها مي كشاند.
انگار ني لَبَكي چوبين، با نوايي سرد و حزين مي خواند و در كوچه كوچه اين منظومه «شهريار» قدم مي زند.
آن گاه كه روح اوج نشين خالق اين ابيات آذري، شرحه شرحه مي شود، از فراقِ روي مادر، دست به اعجازي ديگر مي زند و منظومه «اي واي مادرم» را اين گونه تصوير مي كند؛
«آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فكر آش و سبزيِ بيمار خويش بود چادر نماز گل گلي انداخته به سر با پشت خم از اين بغل كوچه مي رود» بر شيشه شعر دست نزنيم

چند وقتي است مي خواهم فانوس عطار در دست بگيرم و گِرداگِرد اين بازار سياهِ امروز بگردانم. شايد از پسِ اشعار كيلويي و نوشته هاي تايپ شده انبوه، شهرياري يافت شود، ولي: «افسوس كه شهرياران همه رفتند».
شايد مجالي باشد كه در اين گفته شهريار، نيك تأمل كنيم و در ساحت نازك شعر و ادب، با وَلَع شهرت، يا تجارت بيتوته نكنيم و باور كنيم اين ابيات، از جوهرِ خام قلم نيست ،كه از آسمان، دانه دانه مي چكد شعرِ زلال.
«... روح شعر نزد شاعر، موهبت طبيعي است و به تصنُّع نمي توان آن را پيدا كرد و شاعر حقيقي بدان تميز داده مي شود...»




اين عكس كوچك شده است. جهت نمايش با اندازه واقعي اينجا را كليك كنيد. اندازه واقعي 1000 در 723 مي باشد.






زبان مادري شهريار
نويسنده:TƏBRİZLİ.M.s.T
مقدمه - شعر كلاسيك فارسي

شعر شهريار مهر ختامي بر ادبيات كلاسيك فارسي بود.بدون شك جزو معدود شعرايي ست كه با حافظ و سعدي مقايسه نمي شود.اكثر شعراي كلاسيك سراي فارسي كه درون مايه آثارشان رگه هايي از عرفان داشته است با حافظ يا سعدي مقايسه مي شوند اينكه بازنده اين مقايسه شاعر است يا ادبيات خود قابل تأمل است هرچند جدا از بحث اين متن است.سطر نخست را مي توان به گونه اي ديگر توضيح داد،در قيل و داد سبقت شعراي قرن اخير درسرايش و نوآوري سبك نو و شعر آزاد گويا شهريار جزو آخرين متأخران بود،او بي اعتنا به شيوه اي كه اكثريت در پيش گرفته بود راه بزرگان كلاسيك سرا را ادامه داد.شايد بهتر است بگوييم گنج ادبيات كلاسيك را براي هميشه دفن كرد.اگرچه به صراحت تمام نتوان گفت اما بعيد است بعد از اين شاعري به شيوه حافظ ، سعدي ،مولانا و شهريار در شعر فارسي ظهور كند.

شهريار در لابه لاي اشعاري چون"اي واي مادرم" نشان داد كه سرايش شعر بديع نو براي يك شاعر كلاسيك سرا آسان است اگرچه عكس آن بسيار سخت است.


"حيدربابايه سلام" شاهكار ادبي تركي يا شعري به اقتضاي زمان و به زبان مردم عام


هر اندازه كه مردم عام و حتي برخي صاحب نظران در مورد شاهكار بودن حيدربابا سخن مي رانند بيشتر از آنكه به نفع اين ادبيات خدمت كنند به آن خيانت مي كنند.
حيدربابا تماماً يك شعر ساده و عاميانه پسند است و علت مقبوليت آن در بين عموم مردم همان زبان ساده آن است.بدون شك سرودن برخي قطعات آن از دست باياتي سرايان نيز بر مي آيد.اينكه اين اثر به شهرت جهاني رسيده است ناشي از مقبوليت آن در ميان عموم است.
چرا كه استقبال اكثريت مردم از يك اثر هنري به معني بكر بودن اثر نيست.اين مسأله در فروش فيلم هاي سينمايي اكشن و بي محتوا نيز به عينه مشاهده مي شود.

حيدربابا اثر بديع نبود اما بغض ها را تركاند


بخشي عمده از زندگاني شهريار در زمان حكومت پهلوي بود،حكومتي كه بيش از هر كس به مردم ترك زبان ايران خيانت كرد.مسلماً اگر شاعري برخلاف سيستم تربيت مي شد آثارش ميان مردم پخش نمي شد.اين همان گفته پيشين را ثابت مي كند و آن اينكه شعراي بزرگتر اما غير فارسي سرا لااقل اسامي شان از ذهن مردم و صحنه ادبيات ولو براي مدتي معين پاك شد.سرايش حيدربابايه سلام دقيقا ً زماني رخ داد كه زبان و ادبيات تركي به شيوه غير معمول تحريم بود.و استقبال از حيدربابا در آن زمان استقبال از زبان مادري بود نه يك شعر 11 هجايي!
واگر شهريار بيش از حيدربابا در شعر فارسي يك چهره شناخته شده نبود بي شك امروز با تمامي آثار بديعي كه خلق كرده بود دفن مي شد.